شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

امیر شیرین زبون مامان

  سلام پسر تمیزم!!!!دیروز کمی کف اشپزخانه کثیف شده بود و من تصمیم داشتم برای امروز بشورمش که رفتی تی اوردی دادی دستم گفتی :تی بزن!!!!!الهی قربون تمیزیت برم من عزیزم.من هم تی رو شستم و تی زدم .دوباره امروز هم احساس کردی باید تی بزنم دوباره تی رو دادی دستممممم!!!!وقتی هم اسباب بازیهاتو میریزی رو زمین میگی:شلوغه!!!!امشب وقت شام اب خواستی و گفتی خودم میخوام بخورم!!!!یک کم اب ریخت روی شلوارت و گفتی مامان خیس شد!!!گفتم طوری نیست عزیزم شامتو بخور اما بدو بدو رفتی تو اتاق و از کمدت یک شلوار اوردی و شلوار خیسو در اوردی و شلوار جدیدو پوشیدی.میخواستم درسته بخورمت عزیزم!!!!حالا گیر هم داده بودی به اینکه بلوز همون شلوارو بری بیاری و با شلوارت...
30 دی 1391

و این بار رویای "شرک"!

    سلام غنچه گل زیبای مامان!دیشب مهمانی بودیم و دیر برگشتیم خونه .پسر دوستم اسمش رامتینه و در شیطنت تقریبا مساوی هستید و برای همین با هم تفاهم کامل دارید .عزیزم خدا رو شکر کلی بازی کردی و بهت خوش گذشت.و وقتی تو ماشین رسیدیم از خستگی بی هوش شدی و تا الان که ساعت 11 ظهر است خواب تشریف داری.اما .....من داشتم سالن رو مرتب میکردم و صداتو از تو اتاق شنیدم که میگی :الاغ و شرک!!!!!!! واییییییییییییییی!!!!!این هم از خواب "شرک"!!!!تو بیداری بس نبود خوابش هم اضافه شد!!!!انشاالله همیشه شاد و سالم باشی و خواب های خوب ببینی گل یاسم. ...
29 دی 1391

دزده و مرغ فلفلی

توی ده شلمرود فلفلی مرغش تک بود یه ده بود و یه فلفلی یه مرغ زرد کاکلی یه روز که خیلی خسته بود کنج اتاق نشسته بود یه دزد رند ناقلا شیطون و بدجنس و بلا اومد و یک کیسه آورد کاکلی رو دزدید و برد تنگ غروب که فلفلی رفت به سراغ کاکلی نه آب بود و نه دونه بود نه کاکلی تو لونه بود داد زد و گفت مرغ کاکلی توپول موپولی دست و پا گلی نوک حنایی ، کجایی ؟ فلفلی هی صدا زد اما جواب نیومد تنها یه رد پا به جا مونده بود اون دوروبرا آقا فلفلی قبا به تن شال به کمر گیوه به پا کلاه به سر یه کوزه آب یه سفره نون از توی ده اومد بیرون کدخدا گفت اوقور بخیر مگه با ما قهری فلفلی ؟ عازم شهری فلفلی؟ فلفلی گف...
29 دی 1391

توی ده شلمرود

توی ده شلمرود، حسنی تک و تنها بود. حسنی نگو، بلا بگو، تنبل تنبلا بگو، موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه. نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ زرد کاکلی، هیچکس باهاش رفیق نبود. تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه. - باباش میگفت :حسنی میای بریم حموم؟ - نه نمیام، نه نمیام - سرتو میخوای اصلاح کنی؟ - نه نمیخوام، نه نمیخوام کره الاغ کدخدا، یورتمه میرفت تو کوچه ها: - الاغه چرا یورتمه میری؟ - دارم میرم بار بیارم، دیرم شده، عجله دارم. - الاغ خوب نازنین، سر در هوا، سم بر زمین، یالت بلند و پرمو، دمت مثال جارو، یک کمی بمن سواری میدی؟ - نه که نمیدم - چرا نمیدی؟ (!) - واسه اینکه من تمیزم. پیش همه عزیزم...
29 دی 1391

حسنی ما یه بره داشت

حسنی ما یه بره داشت بره شو خیلی دوس میداشت بره ی چاق و توپولی ، زبر و زرنگ و توقولی دس کوچولو ، پا کوچولو ، پشم تنش کرک هلو خودش سفید ، سمش سیا ، سرو کاکلش رنگ حنا بچه های این ور ده ، اون ور ده ، پایین ده ، بالای ده همگی باهاش دوس بودن صبح که میشد از خونه در می اومدن دور و برش جمع می شدن ، پشماشو شونه می زدن به گردنش النگ دولنگ ، گل و گیله های رنگارنگ حسنی ما سینه اش جلو سرش بالا قدم میزد تو کوچه ها نگاه میکرد به بچه ها یه روز بهار باباش اومد تو بیشه زار داد زد : اهای حسن بیا کجایی بابا ؟ بره تو بیار ، خودتم بیا قیچی تیز پشم سفید بره رو گرفت ، پشماشو چید بره ی چاق و توپولی ، زبرو زرنگ و توقولی شد جو...
29 دی 1391

منو ببخش

    سلام گل بهار نارنج مامان!دیشب که من شبکار بودم تو و بابایی با هم بودید و من بزرگترین اشتباه رو مرتکب شدم .میپرسی چه کاری؟الان بهت میگم:من طبق معمول همیشه زنگ زدم تا حال تو و بابایی رو بپرسم که این بار از بابایی خواستم گوشی رو بده به تو البته قبلا هم اینکارو میکردم و اتفاقی نمیافتاد اما این بار به محض اینکه گوشی رو گرفتی شروع به گریه کردی و هر چی عمو زنجیر باف برات خوندم باهات حرف زدم فایده نداشت فقط میگفتی :مامان بیا!!!الهی برای دل کوچکت بمیرم عزیزم هیچ وقت خودمو نمیبخشم که باعث ناراحتیت شدم.کاش نخواسته بودم باهات صحبت کنم.خودمم هم کلی گریه کردم عزیزم .عزیزم منو ببخش گاهی تنهات میذارم منو ببخش گل قشنگم.... ...
28 دی 1391

گربه من ناز نازیه!

گربه من ناز نازیه همش به فکر بازیه یه توپ داره قلش می ده می گیره باز ولش می ده گربه لیلی باهوشه اما زیاد بازیگوشه یه توپ داره رنگ و وارنگ می زنه به شیشه دنگ و دنگ گربه من نازنازیه همش به فکر بازیه شب ها همیشه وقت خواب می ره می خوابه تو رختخواب گربه پوری شیطونه هی می ره بیرون از خونه شب ها کنار حوض می ره می شینه و ماهی می گیره گربه من نازنازیه همش به فکر بازیه منظم و مرتبه مثل خودم مودبه گربه مصطفی بلاست بهانه گیر و بد اداست راه می ره و غر می زنه می خوره و نق نق می کنه گربه من نا...
28 دی 1391

فیونا!!باز هم شرک!!!!

سلام شکلات گلاسه مامان!!!امروز یک مختصر برف اینجا باریده اما هوا خیلی خیلی سرده و باد خیلی شدیدی هم میاد .چه میشه کردفقط سوز و سرماش مال ما وبرف و بارونش جای دیگهههه!(غر زدم مامانیییی!!!)به هر حال مامان امشب شبکاره و پیش تو نیست ابنباتم.دلم از حالا برات تنگ میشه.امروز بعد از ظهر میخواستم بخوابونمت حاضر نبودی تلویزیونو خاموش کنم چون داشتی طبق معمول "شرک"!!!!میدیدی.رفتم تو اتاق خودمو زدم به خواب امدی کنارم دراز کشیدی و بغلم کردی و تلویزیون روشن بود .بالاخره بابایی هم که تو سالن خوابیده بود بیدار شد و داشت از فلاکس چایی رو که براش تازه درست کرده بودم میریخت تو لیوان.یک دفعه گفتی:بابا بیداره!!!گفتم :تو بخواب پسرم.بابا چاییشو خورد و جوری که ...
27 دی 1391

میخوام یه غنچه باشم

می خوام یه غنچه باشم میون باغچه باشم برگامو هی وابکنم،ببندم،وقتی که آفتاب می تابه بخندم   برم به مهمونی شاپرک ها،   قصه بگم برای کفشدوزک ها (غنچه اسیر خاکه منتظرآفتابه وقتی که تشنه باشه،توآرزوی آبه) می خوام یه ماهی باشم توآب آبی باشم پیرهن سرخ پولکی بپوشم،ازآب پاک چشمه ها بنوشم باله هامو،وابکنم ،ببندم شناکنم شادی کنم بخندم   (ماهی فقط توآبه،توحوض ورود ودریاست شایدکه ازصبح تاشب توفکردشت وصحراست) می خوام یه بره باشم میون گلّه باشم همیشه باشم توی دشت وصحرا بدوبدوکنم توی صخره ها بازی کنم توصحراها بچرم ازاین تپّه به اون تپّه بپّرم (بره دلش می ریزه ،چون که خوراک ...
26 دی 1391

مکالمه پدر و پسر و خنده!!!!!

      سلام شکوفه گیلاسم!امروز تو و بابایی دست به یکی کردین تا منو از خنده بکشین!!میپرسی چطوری؟پس گوش کن:امروز صبح کار بودم و ساعت30 :4 بعد از ظهر گفتم دراز بکشم و یک چرتی بزنم .تو و بابایی هم تو سالن بودید بابا داشت اماده میشد بره سرکار.من هر وقت میخواییم بریم بخوابیم برق سالن رو خاموش میکنم و به همین علت تو به این موضوع عادت داری و اون موقع هم که بابایی از خواب بیدار شد و رفته بود توی سالن برقو روشن کرد تو سریع خاموشش کردی و گفتی :هیسسسسسسسسسسس!!!!مامان لالا!!!!برق نههههه!!!!من صدای حرف زدنتونو از تو اتاق میشنیدم .بابا گفت :طوری نیست پسرم مامان تو اتاق خوابیده اینجا که نیست.مگه تو قبول کردی نمیذاشتی برقو روشن کنه.م...
26 دی 1391